آسمون دلدادگی | ||
|
راه مـی رم و شــهـر "تـــو"، هــیـچ کــجـا نــیـسـتـی ... ! بارون! بیا و رحم کن... تو که میای، یاد ش و خاطراتش منو دیوونه میکنه، اونوقت من می مونم بدون چتر روی سنگفرشهای خیسی که... فقط طعم تنهایی با "او" رو می ده! چه حالِ بدیه... وقـتـی کــه نــیـسـتــی حــس مـی کــنـم کــه پـنـجــره، دیـوار دیگه ایه... تومعـــرکه ی چشـــمات ومن این شوق رو با "تو"باتموم وجودم حس کردم.. میدونی هرشب شونه میزنم موهام رو صبح که بیدار میشم موهام پریشونه... جالبه آخه، من هر شب خوابِ سرِانگشتای تو رو می بینم ¡ هنوزم تو همه ی غروباي غم دار... دلم "تو"رو مي خواد... حتي بيشتر از قبل... و هنوز اين جمله دو كلمه اي كوتاه و پر معني ورد زبون همه لحظه هاي خاص من شده : " كاش بودي" "تو" بودي و جنگل و كلبه و سكوت و هيزم و جرقه و سرما و من، كه مثل پيچك، مي پيچيدم دور تنت تا گرم مي شدي... و "تو" باز با برق چشماي تكرار نشدنيت و طعم بي نظير لبات روحمو به آتيش مي كشوندي كاش بودي... یاحق نظرات شما عزیزان: |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |